واقع گرایی در هنر ( رئالیسم )
پیش از آنکه تعریف واژه و شرح شیوه واقعگری به میان آید لازم است این نکته خاطرنشان شود که پس از زوال روکوکو و رواج نوکلاسیک، تا کمتر از یک قرن بعد هیچ یک از شیوه های چندگانه ای که به توالی یکدیگر ظهور یافتند سراسر عرصه هنر را در کشورهای اروپایی به خود اختصاص ندادند، بلکه تنها در مدت زمانی توان و رواج بیشتر یافتند بی آنکه شیوه پیشین را یکسره از صحنه بیرون برانند.
به بیان روشنتر در اوایل قرن نوزدهم هنگامی که نوکلاسیک در اوج فرمانروایی خود بود تنها آزادسران آثار خود را در عرصه هنر عرضه می داشتند، بلکه تمایلات عمده دو مکتب رمانتیک و واقع گرایی نیز در آثار برخی از هنرمندان بازتاب می یافت. آنگاه چون به میانه سده نوزدهم برسیم مشاهده می کنیم در همان احوال که شیوه واقع گرایی بساط برتری و پیشوایی خود را در عالم هنر می گسترد، مکاتب هنری دیگر چون احیای کلاسیک و باربیزون و رمانتیک نیز با وجود اختلافات و حتی تضادهایشان به همزیستی با یکدیگر ادامه می دهند؛ ضمن آنکه آزادسران نیز به پیروی از قریحه فردی در مسیر خویش پیش می روند.
و اما واژه واقع گرایی نیز نیاز به شرح و تعریفی مقدماتی دارد تا به قالبی محدود و معنایی نسبتاً روشن درآید. این واژه در چارچوب هنر بدون ذکر کاربردهایش در ادب و فلسفه معنایی مبهم و چندگونه دارد که از جهات مختلف می تواند به تعریف های زیر درآید: «بازنمایی واقعیت بدون رعایت زیباییهای قراردادی»، و «بازنمایی طبیعت بدون گزینش و اصلاح»، و «شبیه سازی با نگرشی علمی و عقلانی»، و «واکنش علیه شیوه رمانتیک با خالی کردن مضمون از عواطف» و وصف زشتیهای زندگی آنچنان که بر طبقات زیردست می گذرد» که در این تعریف آخری اصطلاح «واقع گرایی اجتماعی» با محتوای آگاهی سیاسی و نگرش انتقادی بر شرایط اجتماعی معنای خود را تثبیت کرده است؛ و این همه تنها بخشی از مفهوم کلی واژه ما را تفسیر می کند.
جنبه های دیگر واقع گرایی که با هنرهای تجسمی رابطه ای نزدیکتر دارد با بیاناتی از این دست به قالب معنا ریخته می شود:«بازنمایی بدون آرمانگری» یا «کمالبخشی» در مفهوم توصیف صحنه یا موجودی با تمام خصوصیات و جزئیات پسندیده و ناپسندیده اش که قابل بازشناسی باشد، و یا در نامی خاص بگنجد، نه آنکه به صورتی آرمانی یا تعالی یافته تجسم یابد و فردیت یا موجودیت مشخص خود را از دست بدهد. و دیگر از تعاریف واقع گرایی است:«بازنمایی مجزا از انتزاع» و «تصویرگری بدون نقش انگیزی».
با جمع بندی گفته های بالا واقع گرایی در عالم هنرهای تجسمی را «شیوه ای مبتنی بر بازنمایی مشهودات با دیدی دقیق و برداشتی بیطرفانه و بدون کاهش و افزایش ارادی یا کمالبخشی آرمانی» به تعریف در می آوریم.
گرچه واقع گرایی نخست به شیوه ادبی و هنری و فکری میانه قرن نوزدهم اطلاق شد، لیکن شک نیست که واقع گرایی از دیرباز به درجات و مقیاسات متفاوت در مسیر تحولات هنر بروز و ظهور یافته بوده است، و همین است که امروزه در نقد هنری نظریاتی چنین معتبر و پذیرفتنی اظهار می توان کرد:
«چهره سازی در هنر یونان باستان خاصیت آرمان گرایی داشت، و در هنر روم باستانی جنبه واقع گرایی یا «کاراواجو را می توان نقاشی متمایل به واقع گرایی شناخت که در آخر قرن شانزدهم قدّیس متی را با پاهای کثیف بر پرده آورد.»یا «سیبهای سزان بیشتر به انتزاع گرایی نزدیک و از واقع گرایی به دورند، تا سیبهای شاردن یا سورباران»؛ و در آخر به صراحت اعلام می شود که کوربه پرده سنگ شکنان را به شیوه واقع گرایی نقاشی کرده است.
شرح شیوه واقع گرایی نیز با همین نام گوستاو کوربه آغاز می شود، که پیشوای آن مکتب شناخته شده است.کوربه کشاورزی مرفّه بود که صحنه های جدی با ترکیبات هنری گسترده از مشهودات عادی و واقعی دور و برش را بر پرده می آورد، ضمن آنکه به فعالیتهای سیاسی نیز می پرداخت. درنتیجه وی در مورد اوضاع اجتماعی و طبقاتی کشورش نگرشی انتقادآمیز یافت.پرده سنگ شکنان او که از جهت ضبط صحنه مشهود با دقت و امانت کامل، نخستین نمونه تمام عیار نقاشی به شیوه واقع گرایی شناخته شده است، از جانبی هم با بیطرفی کامل حاوی پیامی انتقادآمیز است در یادآوری کار کمرشکن و وضع نابسامان طبقه رنجبر؛
یا همان مکتب فکری و هنری که با عنوان «واقع گرایی اجتماعی» از نظرمان گذشت. دیگر از آثار کوربه نقاشیهایی سرزنده و واقعنما از زندگی روستایی و صحنه های شکار گوزن در جنگلهای زادگاهش است. کوربه با دیدگانی عاری از رقت و همدردی، بلکه با دقتی چون دوربین عکاسی هر مضمون و مشهودی را بر پرده می آورد، حتی در آن هنگام که صحنه تشییع جنازه [یکی از آثار معروفش] را نقاشی می کرد.
از نظر هنر نوین، کوربه به یک جهت دیگر نیز مقام پیشوایی دارد، زیرا هم او بود که در نقاشی خود برای به وجود آوردن اثرات مختلف بافت و رنگ گذاری ضخیم بر سطح بوم، کاردک نقاشی را به کار گرفت.
در آلمان نیز نقاشانی با پرهیز جستن از «شیوه فاخر» هنر مکتب خانه ها و مکتب خانه ای، و روی آوردن به طبیعت و «هوای آزاد»، و بیان واقعیت مشهود بدون آغشتن و انباشتن آن به احساسات و عواطف شخصی، و چه بسا هم با انگشت گذاردن بر مسائل روز و انتقاد از شرایط نامطلوب زمان به بیانی صریح و خودمانی، مکتب واقع گرایی را بنیان نهادند. نقاشیهای مِنتزل[وفات 1905] از انواع فعالیتهای کارگران در کارخانه های صنعتی قرن نوزدهم، بااهتمام وی به بازنمایی ویژگیهای تحرک و نور در آن صحنه ها، و همچنین پرده های ویلهلم لایبل [وفات1900] که ملهَم از هنر کوربه بود، به خوبی مکتب واقع گرایی آلمان را معرفی می کنند.
پیکرتراشی در شیوه واقع گرایی بیش از اندک نام آورانی به وجود نیاورد. در واقع به پذیرفتن این اصل که آراستن دگمه سر دست یا قلاب کمر و مهمیز بر پیکره، و یا تجسم بخشیدن به جزئیات چین و تاب جامه یا چروکیدگی پوست چهره، نه تنها نشانگر واقعنمایی در پیکر تراشی نیست، که نشانه ای از انحطاط و ابتذال هنر مکتب خانه ای به دست هنرشناس می دهد، باید بسیاری از پیکره های نامبتکرانه بخش عمده ای از سده نوزدهم را آثاری ناچیز یا یکسره مطرود شمرد.
در میان این فضای خالی ناگهان دو چهره تابناک بر آسمان پیکرتراشی نیمه دوم سده نوزدهم اروپا درخشیدن گرفتند، که نامشان نیز در زمره واقع گرایان راستین به ثبت رسیده است.اولی مونیه بلژیکی[وفات 1905] بود که برداشت اصولی و گزینش مضامینش کلاً بر پایه های واقع گرایی مبتنی بود، و حال آنکه در ساختن پیکره هایش توجهی به وصف جزئیات نشان نمی داد. مونیه با اسلوبی خاص خود بر سطح پیکره برجستگیهایی فلس مانند احداث می کرد آنچنان که در نقاشی، لکه های غلیظ و ناصاف رنگ با ضربات کاردک بر بوم نشانده شود تا از برخورد نور با ناهمواریهای آن بافت زبر، تلألؤ و ارتعاشی حاکی از سرزندگی پیکره در وجود آید. از جانب دیگر در تندیسهایی که وی از کارگران جان سخت باراندازها و معدنها و کارخانه های صنعتی می ساخت هیچ گونه «پیام» افتخارآمیز یا شفقت انگیز نهفته نبود، بلکه ایشان را چون گروهی نوظهور و کاملاً واقعی که نیرویی اقتصادی و سیاسی را به وجود می آوردند، معرفی می کرد.
و امّا چهره دومی یعنی رودن پیکرتراش بزرگ فرانسه[وفات1917] هنرمندی نوآورتر و گستره دارتر از آن بود که تنها در یک بعد واقع گرایی محدود بماند؛ و درحقیقت آثار بسیار متنوعی که در دوره های مختلف هنریش از زیر دست وی بیرون آمده است رودن را از جهتی واقع گرا، و از بعدی دیگر رمانتیک، و در موضع نهایی پیکر تراشی از مکتب امپرسیونیسم معرفی می کند.رودن راسته ای از آثارش را به پیروی از کارهای آخری میکلانژ و با همان خاصیت «پایان نایافتگی» به وجود آورد، که گویی آفریده هایی بودند که هنوز به تمامی از زهدان سنگی جدا نشده و به هستی پیکره سان خود نپیوسته بودند.
وی در اجرای این هدف پیکره را با سطوح و اجزائی صاف و صیقل خورده از درون قالبسنگ به طور ناتمام بیرون می کشید چنانکه بخشی از پیکره زندانی سنگ می ماند، و سپس آن قسمت از توده سنگ را که به اجزای کار نشده پیکره پیوسته بود با تیشه کاری درشت و ناصاف چون قابی فراگیرنده به دور اثر باقی می گذاشت. رودن نیز چون مونیه جزئیات مکتب خانه ای یا عکاسخانه ای را از قلم می انداخت، و با ایجاد بافتی درشت از برجستگیها و فرورفتگیهای متناوب بر سطح پیکره برای به بازی گرفتن نور، جنبش و ارتعاشی اثرانگیز بر آنها می بخشید.
معماری برخلاف پیکرتراشی در عرصه واقع گرایی موقعیت مناسب یافت و بارور شد. در این جا باید متذکر شد که معماری گرچه ما در هنرهای زیبا به شمار آمده است لیکن ماهیتی اصالتاً کاربردی و واقع گرا دارد، چرا که باید مسکنی واقعی برای زندگی مردمی واقعی با اشیاء و وسایلی واقعی را تأمین سازد. پس در معماری «شیوه واقع گرا» طبیعتاً می تواند به هر ساختمانی اطلاق شود که با مصالح و شکلهایی متناسب برای بهره برداری نهایی به وجود آمده است.
در میانه سده نوزدهم جامعه صنعتی اروپا نیاز به قالبهای معماری نوینی پیدا کرد که سابقه تاریخی نداشتند. در مرحله نخست«انقلاب صنعتی» تولید در کارخانه های بزرگ، یعنی بنای ساختمانهایی مناسب با آن هدف را، امری ضروری ساخت. به دنبال آن بر اثر پیشرفت صنایع و تولید مصالحی نوظهور و دایر شدن مراکز آموزشی برای تعلیم فنون تازه و محاسبات علمی جدید در به کارگیری آن مصالح، اصول برپاسازی بنا از پایه تا سقف دستخوش تغییرات عمده قرار گرفت.
تأسیس نمایشگاه بزرگ لندن در 1851 از آن جهت در تاریخ معماری حایز اهمیت است که جوزف پکستُن معمار انگلیسی [وفات1861] کاخ بلورین یا جایگاه برگزاری نمایشگاه را برای نخستین بار با مصالح پیش ساخته طرح افکند؛ بدین ترتیب که نقشه معماری خود را با داربستهای فلزی و جام شیشه هایی به قطع 1/25 متر در 1/25 متر [بزرگترین اندازه ممکن در صنعت آن زمان] که در کارخانه های مختلف انگلستان تولید و به لندن فرستاده شده بود، به ثمر رساند.
در نمایشگاه صنعتی پاریس به سال 1889 دو معمار فرانسوی تالار بزرگ برای دستگاه های صنعتی را به شیوه ای طرح افکنی کردند که استخوان بندی آن برهنه و آشکار بود لابروست معمار معروف فرانسوی [وفات1875] کتابخانه سنت ژنویو را در پاریس با نمایی به شیوه کلاسیک رنسانس و درونخانه ای به شیوه نوین از شیشه و آهن ریخته گری برپا ساخت. ایفل مهندس و طرّاح فنی فرانسه [وفات 1923] برای نمایشگاه صنعتی پاریس برجی به ارتفاع تقریبی 320 متر با استخوان بندی تمام آهنی و چهار پایه بسیار گسترده بر پا کرد، که از آن پس به نام وی خوانده، و در مقام نشانه شاخص کشور فرانسه جانشین برجهای بلند کلیساهای گوتیک شده است.
در امریکا معماری به شیوه واقع گرایی و بااصول فنی جدید، شرایطی مساعدتر و رویشی سریع تر یافت، که نمونه های بارز آن آسمانخراشهای تلفیق یافته با دستگاه های بالارو، و کارخانه ها و مراکز صنعتی، و به خصوص پل معلّق بروکلین با اصول مهندسی شگفت آورش است.
منبع: مرزبان، پرویز؛ (1386)خلاصه تاریخ هنر، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هجدهم.